اره عزیزم ازبس خودخواه بودش
ازشب عروسی جلوگیری نکرد
وسریع باردارشدم یه شب گیرداد اینوبخوراونونخور منم
عصبی شدم جیغ زدم بلندشدبا
مشتولگد افتادبجونم گفتم میخام سقطش کنم هنوزقلبش
تشکیل نشده بعدقول داد تکرارنکنه منم گفتم بایدحق طلاق بهم بدی که دیگه نزنیم
خب قبول کردو بعدشم متوجه
شدیم دوقلو باردارم خب خیلی
مریض بودم تواون ۱۲هفته وزن
کم کردم و......ولی خب خیلی
دوسشون داشتم .روزیکه ۱۲هفتم تموم شده بود حالم بد
شدوسقط شدن وکورتاژو......
منم فقط دلم به جنینام خوش
بود چون هیشگیا تواین دنیا
ندارم ولی خب نشدبمونن
خداالهی نجاتت بده خودتو دخترنازتو عزیزم