نمیدونم چجوری قهوه ایش کنم که دیگه برنگرده
نمیخوام جوری بگم که بعدش حرکتشو درست کنه و برگرده و انتظار داشته باشه اوکی باشم باهاش
اصلا حس میکنم هرچی گفته دروغ بود
سوال راجب خانوادش میپرسم میپیچونه
بعد میگه چقدر کنجکاوی
دوماه گذشته مگه میشه اینجوری ادعا کنی که خانوادم میدونه
اسم باباشو میپرسم تو بحث میپیچونه
میگم راجب خانوادت نمیدونم
میگه همو دیدیم صحبت میکنیم بعد هیچی نمیگه
حالا جالبیش اینجاست من اصلا دوست نمیشدم
بهم گفت من قصدم جدیه خانوادم درجریانن برو به خانوادت بگو
میخوایم بیایم
فکر کنم دروغ
الان به فامیلیشم شک دارم 😐