اصن درک و شعور نداره این آدم. من باردار رو از صبح تاشب تنها میذاره تا ی ذره میخوام بخوابم هیزنگ میزنه مثلا نگرانم هست مرتیکه فکر کرده من خر هستم البته خر نبودم عمرم رو حیف همچین اشغالی بااون خانواده کثافتش نمیکردم بعد ۲۰ شب قراره بیاد خدا میدونه از وقتی مادرم رفته تنها چقدر ترسیدم تازه زنگ زده میگه من خودم همیشه نوکرت بودم و هستم از اینکه فکر میکنه با حرف میتونه خرم کنه ازش بدم میاد