من ۱۹ سالمه دو ماهه عقد کردم
وقتی مجرد بودم مامانم و خواهرم ( ۱۴ سالشه) میگفتن ترشیدی کسی نمیاد تو رو بگیره
هی مسخره ام میکردن من همسن خواهرم بودم مامانم بقیه رو میزد تو سر من میگفت فلانی همسن توعه ده تا خواستگار داره فلانی همسن توعه شوهر کرده فلانی همسن توعه زایمان کرده
۱۳. ۱۴ سالم بود مامانم میگفت همسن های تو زیر شوهراشون هستن تو هیچ گوهی نیستی
در صورتی که تو اون سن تو مسابقات خوارزمی تو رشته زبان تو شهر خودم اول شدم هم بابام هم مامانم زورشون اومد
تبریک بگن یا یه بنر بزنن واسم تو مدرسه ... خبر قبولی دانشگاهمو ب مامانم دادم انگار خبر مرگ دادم بهش اصلا هیچ عکس العملی نداشت
گذشت من ازدواج کردم
از وقتی ازدواج کردم مامانم و خواهرم چپ و راست شوهرمو مسخره میکنن بهش میگن ببخشید یارو ک..خله گیجه و...
حتی یه بار با خواهرم دعوام شد
خواهرم گفت توهم گاوی عین شوهرت!!! اونجا بابام تشر زد بهش دهنشو بست
الآنم قرار بوده شوهرم به کارتم پول بریزه
خواهرم هی میاد میگه گدا زاده چقدر پول زده به حسابت؟
هرچی خودمو اذیت کردن الآنم شوهرمو اذیت میکنن
من شوهرم همیشه با نهایت احترام باهاشون حرف میزنه
حتی یه بار بابام مریض بود شوهرم اومد دیدنش دست پر هم اومد
نمیدونم دیگه اینا چشونه چرا اینجوری میکنن