یسری مشکلاتی تو زندگیم بود که نصفش از خانواده بود
من شاید سومین باری که سعی کردم خودکشی کنم تو سن یازده سالگی مامانم بردم پیش روانپزشک بهم قرص داد،از اون موقع هی میخوردم یه مدت قطع میکردم دوباره
تا اینکه پارسال دوباره 40 تا قرص خوردم
اول نمیخواستم برم روانپزشک ولی بعد یجورایی مجبور شدم
رفتم اونجام بهم قرص دادن باز شروع کردم خوردن تا شهریور که وزنم خیلی بالا رفت قطع کردم الان وزنم اومده پایین تر
بعد اره الان نمیخورم باز
خانوادمم خیلی دوست دارم چون تو هرچی بگی بهم ازادی دادن و مهربونن و بیشتر وقتا منطقی
مثلا امسال بهم اجازه دادن تتو بزنم پرسینگ بزنم نمیدونم اینکارارو کنم
بهمم میگفتن میخوایم تو بری اینارو تجربه کنی تو دلت نمونه میدونیم تو سن حساسی هستیو این حرفا
به بیرون رفتنو اینام اصلا کار ندارن
بابامم اصلا باهام بد رفتار نمیکنه بیشتر اوقات مثلا یه دو دفعه اینا سیگار ازم گرفت ولی نشست منطقی باهام حرف زد که نکن و اینا
منم دیگه کمتر میرم سمتش
اره خلاصه ولی در کل خیلی مهربونن مخوصا مامانم مثل یه دوست میمونه برام اینجوریه که همهههه چیزو میدونه از من همهه چیزو قضاوتمم نمیکنه