بچه ها من نزدیک سه ساله ازدواج کردم تو یه حیاطیم با مادرشوهر از اول زندگی مادرشوهرم داره حکومت میکنه و تو زندگی ما دخالت و سلطه گر هست سنش هم بالاست حرف متوجه نمیشه هر چی میگیم کار خودشو میکنه شوهرم کپی خودشه و از دست هر دوشون دارم میکشم و از روز اول هر چی گفتن من انجام دادم مادرشوهرم توقع داره دختراش و پسراش قبل از اینکه میان من برم اونجا شام بزارم و بشقاب و ظرف ظروف شام رو آماده کنم وقتی بعدش من میام همه به من بی محلی و کج و کوله میکنن از خودش تا دختراش انگار یه چیزی طلب دارن با اینکه بعد شام همیشه ظرفا گردن منه و تعداد زیاد هم هستن ظرف اون همه آدم رو میشورم کمرم نصف میشه قشنگ بعد دیروز به شوهرم گفتم این موضوع رو فکر کردم الان اون میگه آره تو راست میگی گفتم من از ظرف شستن بدم میاد همون بشقاب میزارم کمک میکنم تو سفره پهن کردن پوزخند زد گفت اینا که کار نیست عیب نداره تو برو قبل از اینکه کسی بیاد شام رو برای مادرم بزار همین جوری خشکم زد یادمه دو سه بار رفتم شام گذاشتم اومدم دیدم غذام رو خراب کردن جاریم اومد آب رو پر کرد تو خورشت اون یکی اومد نمک ریخت غذارو شور کرد و آخرش همه سر سفره انداختن گردن من که دستپختم خوب نیست بعد دو سه بار مادرش خواسته کار بکشه من نرفتم یبار چهل کیلو سبزی خرید من دیسک کمر دارم گفتم به شوهرم بهش بگو برای ما نگیره به بهونه ما باز رفت کار خودشو کرد مادرش خلاصه به شوهرم گفتم نمیتونم برم بدش اومد که باشه برو غذا بزار برای اونا که اونجان کلا لج کردم نرفتم و تا یکماه قهر بودن خودش و مادرش واقعا نمیدونم چیکار کنم از دستشون خستم کردن