نتونستم تشک و بلند کنم الان زنگ زدم بهش تو چیزی گذاشتی زیر تخت گفت ن چی بزارم گفتم صدای ویبره و بوق بوق میاد میگه خودت گوشی گذاشتی میگم من مگه مرض دارم گوشی بزارم میگه یادت نیست از دست دخترم قایم کردم بعد گفت مگه چیزی داری میترسی گفتم نه ولی حس بدی دارم یکی ب صدام انگار عصبی شد گفت کاری نداری قطع کنم گفتم وقتی اومدی همشو بیرون میاری گفت باشه حالا اگه تونستم ب پدرم میگم کمکم کنه بتونم بلندش کنم