و منی که ی درونگرای بیکارم که حوصله تو خونه موندن ندارم، سگ دو میزنم کار گیرم بیاد که نمیاد . دلم میخواد ی شوهر یا پارتنری داشته باشم که کنارش آرامش داشته باشم و آدم باشه. همه ی اطرافم لاشی و هول.
سنمم میره بالا هنوز پله ی اولم.
عزیزم از دست دادم و بعد چندسال غم و افسردگیش ولم نمیکنه.
اعصابمم امشب هی چشمک میزنه میگه اومدم عزیزم که نمیخوام بزارم تکون بخوری.
میرم بیرون کار کنم ی صاحبکاری گیرممیاد که تا چند ماه باید تراپی برم که آسیبهایی روانی ای که دیدم درمان بشه.
ولی به خودکشی فکر نمیکنم
سیر زندگیه عزیزم برای همه یجوری میچرخه.
امیدوارم آرامش پیدا کنی.
من که برای آرامش شمع روشن میکنم مثل الان