2777
2789
عنوان

تیکه انداختن مادرشوهرم جلوی جمع

490 بازدید | 34 پست

سلام به همه...

چندروز پیش برادرشوهرم تصادف کرد و فوت شد. جوان و مجرد بود.واقعا ناراحت شدم.شوهرم رفت دنبال کارای تحویل جسد و...، من با بچم اسنپ بین شهری نشستیم و رفتیم شهرستان. خودمو که رسوندم خونه مادرشوهرم همینکه رفتم تو مستقیم رفتم کنارش که بغلش کنم، بدون اینکه نگاهم کنه خودشو ازم دور کرد و با نفرت گفت دیگه پسرم نمیاد خونه تون. مزاحمتون نمیشه. خیالتون راحت...

من جلوی جمع خیلی حس بدی گرفتم.طی این چند روز پنج مرتبه بهم همین جمله رو گفت. غیر مستقیم هم در قالب گفتگو با بقیه هی میگه که هم سن و سالای بچه ی من باید بترسن که پر از کینه و حسادتن، بچه من که جاش خوبه...کلا باهام سرده.بهش حق میدم. داغداره، شرایط روحی مناسبی نداره اما اینکه جلوی جمع، جلوی شوهرم اینجوری میگه اصلا کار درستی نیست. خیلی حس بدی بهم دست میده.  خب همسرم خیلی تحت تاثیر مادرشه. ممکنه باور کنه و روی تعامل ما هم تاثیر بذاره این قضیه.

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یه بار شوهرم داشت میگفت من داداش خوبی براش نبودم. مادرش گفت نه مادر. تو دیگه چی کار باید میکردی که نکردی. یه وقتایی دست آدم بسته است.تو کوتاهی ای نکردی. دیگران هم دخیلند...  من در برابر تمام حرفهاش تا حالا سکوت کردم. سعی کردم نشنیده بگیرم اما خدایی نمیبخشمش

ااای بابا ول کن اونا داغ دیدن


تو کارهاتو درست انجام بده


شوهرت خودش میبینه

دخترم❤عزیز قلبم ❣نترس جانم که دستانم ز دستانت جدا شدنی نیست💚خدایا براش جبران میکنی🥺خیلی زمین خورده این حقش نبود💔

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792