دلم میسوزه به حال خودم
از شوهر بی مسئولیتم ک من اولویت اولش نیستم و کافیه یه کاری کنم ک علیه من بشه بخصوص اگه پای خانوادش وسط باشه و همه خوبی ها میشن فراموش
تازه عروسم
آرایشگاهی ک خیلی آرزوشو داشتم نذاشتن برم اونم پای اونا هرچی اونا گفتن
از تحصیل منعم کرد
اونم مشغول بچه بازیاشه گوشی و... فاصله گرفته با این و اون چت میکنم من موندم و خواهر برادرش و باباش ک زن باباشم داره جدا میشه ولی این چندماه من دارم بهشون میرسم از غذا تا اتو کردن لباس و تمیز کاری و اینا
با ۱۷ سال سن!
من نازنازی ک کمتر از گل بهم نمیگن منی ک کلی هدف داشتم واسه خودم منی که با محبت و عشق و اولویت بودن بزرگ شدم💔
روی همه اینا دارم چیزی بخوام میگه پول ندارم ولی واسه خودش داره خرج خودش میکنه
دوره ی pms رو میگذرونم دلم گرفت خواستم باهاتون درد و دل کنم
خواهش میکنم نگین چرا زود ازدواج کردی