ب بچهها ما سه ماه عقد کردیم🤌🏼 منم نزدیک سه چهار هفته است نرفتم خونه مادر شوهرم😬 اینا حالا امروز عصر زن عموی پدر شوهرم از دنیا رفت دیگه توش یه شهر دیگه هستند عصری شوهرم با مامانش اینا رفتن که به مراسم تدفین فردا برسند تو راه بهشون خبر دادن که خاله پدر شوهر مم مرده😁
تو روستای خودشونم میخوان خاکش کنن در شوهرم اینا فردا شب برمیگردن که جمعه مراسم تشییع جنازه هستن
من به شوهرم قبل از اینکه خاله بمیره🙄 گفتم که نمیتونم بیام امتحان دارم شنبه وگرنه میومدم احترامشون واجب بود اونم گفت کسی از تو توقع نداره میفهمم اشکال نداره
حالا بابت خالهاش باید حتماً دیگه با بابام اینا بریم جمعه صبح من میگم حالا که رفتم بعد از این همه وقت برم چند روز بمونم مامانم میگه نه شلوغ پلوغه بعد از مراسم تموم شد با خودمون برگرد 😶خونه ما توی شهر دیگه هستیم دو ساعت از هم فاصله داریم عروس عموی شوهرمم زنگ زده میگه پاشو بیا چند روز بمون کسی اینجا نیست همه از شهر میان چون بچه مدرسهای دارند برمیگردن فقط دو سه نفرشون میمونن اونم میرن خونه اون یکی عموی شوهرم شبا میخوابن مامانم میگه نه برگرد آخر هفته شوهرت بیاد دنبالت چون گفته که امتحان داری منم راستش الکی گفتم که امتحان دارم که توقعی از من نداشته باشن
حالا میگه چون به شوهرت گفتی امتحان داری زشته لندنی مگه واجب کرده منم میگم نهایتش امتحانم آنلاینه نمیدونم چیکار کنم اعصابمو خرد ☹️