شاید یکم تاپیک زیاد زدم راجب این قضیه ولی من واقعا نیاز به مشاوره دارم و شهرمون هم دکتر مشاور نداره هرچی گشتم نبود و شما خواهرانه نظر بدید
قضیه این هست اونا از اقوام بودن و حدود یک سال و نیم پیش مم میخواستم برم یه بخشی سر کار بعد خونواده اینا خیلی اومدن سمتمون چراغ سبز نشون دادن فامیلای اقوام میگفتن دوست دارن دخترشون رو بدن بع من و واقعا معلوم بود از رفتارشون هی احوالمو میپرسیدن و احترام میزاشتن اون بخشی هم که من میخواستم برم جای خوب و مهمی بود تا اینکه رفتن من به سر اون کار منتفی شد و یهو دیدیم از این رو به اون رو شد رفتارشون دیگه مثل قبل نبودن ولی گفتم شاید من حساس شدم یخورده .
تقریبا یک سال پیش من رفتم یک کار فنی یاد گرفتم طی کار آموزیم یه نفر فرستادم واس خواستگاری و به دخترشونم علاقه مند بودم دیدم مادرش گفته بود که دخترم میخواد بخونه واس فرهنگیان و کار کنه بعد پنج شیش سال خونمون رو عوض کنه ماشین بخره
و جهیزیه بخره و با همکاری از خودش یعنی معلمی ازدواج کنه منم خیلی ناراحت شدم سر این حرفش و الان همون کار قبلیم که کنسل شد واسم داره جفت و جور میشه و یک کار فنی پر درآمد هم یاد گرفتم تایمای بیکاری یا مرخصی اون رو کار میکنم دیگه چیکار کنم کلا از سرم بیفته آخه از فامیلای تقریبا نزدیکه و مادرمم با مادره گرمه و هی زنگ میزنه پشت گوشی و من صداش رو میشنوم به مادرمم دو سه بار گفتم انقد گرم نگیر تو که بعد قضیه من بیشتر گرم شدی بعد میگه خب دوست نداشتن دخترشون رو بدن در صورتی که فقط مادرم ده بار بیشتر می گفت از خداشون دخترشون رو بدن بهت منم دیگه اعتنایی به پدر و مادرم نمیکنم چونعزت نفس ندارن و واس بچشون ارزش قایل نیستن اگه رفتن من به سر اون کار هم قطعی بشه میدونم باز مادر و خونواده دختره میان سمتمون چیکار کنم خواهرانه راهنمایی کنید دیگه نمیخوام کوچیک بشم و اصلا دلم با ایم وصلت نیست ولی یخورده دلم باز پیش طرف هست ولی خیلی خیلی کم شده نسبت به قبل؟؟؟