یه مدت با پسری دوست بودم اما رابطمون جدی نشد فقط تایم باهم بودنمون خیلی زیاد بود قبلا همو میشناختیم ولی ولی بخاطر یسری مسائل به بیرون رفتن نکشید من واقعا از ته دلم دوسش داشتم ولی اون کم اورد و یواش یواش رفت میدونست نباشه اذیت میشم اما به هرحال بدون اینکه بهم بگه رفت نگم من چ روزای رو بعد اون گذروندم بعد ۴۰روز بهم زنگ زد بعد کلی خواهش ازم خواست پنج دیقه حرف بزنم صدامو بشنوه وقتی بهش گفتم چرا منتظرم گذاشتی حداقل یه خداحافظی باهام میکردی گفت من هیچ وقت نرفتم فقط خواستم ازاین فاز چت کردن اینا دربیایم چون رابطمون عاقبت نداشت بعدم گریه کرد جوری که نتونست حرف بزنه اینقد حالش بد شد ازش پرسیدم چیزی شده گفت نه فقط دلم گرفت تا دلت نشکنه اشکت نمیاد نمیدونم منظوراین حرف چیبود با گریه میگفت تو آرزوم بودی ... ارزو داشتم فلان شه اینا خلاصع راست میگفت نمیشد خودم فک میکنم دلش برام سوخت چون اون همیشه میتونه هروقت بخاد بره و من بی خبر بمونم.یه مدت کوتاهی یکماه حرف زد باهام بازم بی خبر رفت دیگه مث سابق باهاش خوب نبودم تواون یماه هم خیلی غر میزدم حس میکردم بودنش هم دیگ حالمو خوب نمیکنه اونم بعدکلی غلط کردم گوه خوردم عصبانی شد گفت آدم زیاده بایه چیپس نمکی جم بشه دورت ( راست میگفت بارفیقاش میرفت بیرون یا میومدن خونش با زیداشون اینم سرگرم بود ) منم میدونستم این چیزارو میگفت بهم ....گفت تو خودت بهم گفتی دوسم داری الان میگی برم دلم گر گرفته اما من چی پس من چرا همیشه نقش هویچ و داشتم و اون بدون حتی یه خبر دادن تنهام میذاشت آخرین بار پیام داد نپرسی حالمو بعد گفت تصدقت بشم وبازم تایم زیادی گذشتع ک رفته . من همیشه منتظر خداحافظی بودم اما حالا ک نخاسته بگه واینقد براش بی اهمیت بوده منتظر بودنم منم تمومش کردم حتی منتظرم نیستم اما خیلی هرروز بهش فک میکنم فک میکنم دورغ بوده سرکاربودم دوسم داشت نداشت دلم گرفته....... هرچند ایندفعه دیگه زیاد مهم نبود رفتنش چون من میدونستم بازم میره. اماخیلی باهام مهربون بود
چندبارم تو مستی اسم دختریو میاورد که بهش خیانت کرده بود بچها بنظرتون من براش چی بودم ؟نگید که ارزش واهمیت نداره وبیخیال چون داره بلخره من تایم زیادی و وقت گذاشتم و از قلبم و احساسم براش گذاشتم خیلی برام سواله .