2777
2789

دورهمی هامون خونه پدرم از وقتی رفته دیگه صفای قبل و نداره کاش قدرشو میدونستم 

من دوام آوردم، بازهم دوام می آورم                                                ولی دلم میخواست معنی زندگی ام                                               چیزی بیشتر از دوام آوردن باشد 

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

وقتی که تابستون شد و همه خواهر برادرام ازدواج‌کرده بودن  و من و مامانم و بابام میرفتیم تو حیاط کلی میخندیدیم و حرف میزدیم 

الان چند روزیه پدرم فوت کرده و دیگه اون لحظه ها تکرار نمیشه

قدر لحظه های حتی کوچیکتون رو بدونید❤️

دوران دوستی با شوهرم داشتیم چت میکردیم چرت و پرت میگفتیم یه دفعه برگشت گفت خیلی شیرینی!

یعنی هزار نفر هزار دفعه به هزار مدل دیگه قربون صدقه م برن حس اون لحظه دیگه تکرار نمیشه.همین الان نیشم باز شد😁

خودم بهترین جایی که بودم. یه دشت پررر از گلای زرد قاصدک بود وسط اردیبهشت ماه.. صدای خروش رودخانه از یه طرف صدای شر شر باران از یه طرف دیگه.. با دختر خاله و خاله و عزیزانم زیر درخت بودیم ... هوای اردیبهشتی و حال ما خوووش.


ولی بهترین ثانیه و بهترین حس... مثل یه خبر خوب خوشایند.. نمی‌دونم  کی بوده شاید وقتی بهم گفتن فلانی می‌خواد بیاد خواستگاریت.. عاشقش بودم با شنیدن خبر اومدنش فقط داشتم سعی می‌کردم لبخندمو قایم کنم.

بهترین حسم زمانی بود که از پایان نامه‌ام دفاع کردم و بعد از یک سال و نیم تونستم یه نفس راحت بکشم . انگار رو ابرا بودم و همش نیشم باز بود، وقتی رسیدم خونه کلی با آهنگ اِبی عالی و سندی رقصیدم🤣

بهترین جایی که بودم : رفته بودیم شمال و با بابام تو ماشین دعوام شده بود (خودمم حال روحیم خوب نبود ) یهو توی ماشین گریم گرفت و داشتم بی صدا گریه میکردم، به زور جلوی خودم رو گرفته که صدام در نیاد. داشتم دعا میکردم که تصادف بشه و بمیرم یا اینکه توی ماشین سکته کنم اما یهو دیدم داریم از کنار یه جای قشنگ رد میشیم، ما تقریبا  بالا بودیم و یه مزرعه سرسبززرزز پایین بود(یا شاید زمین شالی بود) و یه کلبه اون وسط و یه گاو سیاه سفید کنار کلبه، آسمووون آبییییییی با چند تیکه ابر.... خیلی قشنگ بود ،دلم میخواست پیاده بشم برم اونجا. عین نقاشی بود


عزیزم پس حتما کلی ماجرا داشتین تا به هم رسیدین؟چه حسی داشتی؟ با حزئیات بیش تر بگو ما هم کیف کنیم...ع ...

بله بعد چهار سال با کلی سختی تا مدتها باورم نشد که بهم رسیدیم فکر میکردم خوابم تا دوتا از بچهام که به دنیا اومدن دیگه انگار بیدار شدم و باور کردم که دارم به عزیزترینم زندگی میکنم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792