خیلی خیلی اذیتم کرد با حرفاش خیلی رنجوند منو .
یادمه یبار سر دعوای چرت من و شوهرم زنگ زد به بابام یعنی شوهرم گفت زنگ بزن اونم زد گفت دخترت یه صفت خوب نداره به درد نمیخوره بیا صحبت کنیم و ببرش.بعدم زنگ زد به عموم آبروریزی شد همه جا.
پدرمادرم حسابی باهاش دعواشون شد مادرم که هرچی دلش خواست بهش گفت.ادمه به شوهرم میگفت چرا دختر دانشگاه رفته نگرفتی با اینکه منو خودشون انتخاب کردن .هزارتا حرف دیگه هم خودش و زنش بهم زدن.
میخوام حلالش کنم ولی نمیتونم یاد کاراش میوفتم حالم بد میشه همیشه ازش متنفر بودم .منو میدید جوری رفتار میکرد که انگار منو ندیده با همه سلام احوالپرسی بعد به من محل نمیداد حتی گاهی جواب سلامم نمیداد