2777
2789
عنوان

رمان جدید

| مشاهده متن کامل بحث + 31680 بازدید | 1824 پست


#پارت_700




مات تلویزیون شدم. پالتو از دستم زمین افتاد.

- خوش به حالشون، بدبختیاش برا ماست، سور و ساتِش برا این حروم‌‌زاده‌ها.


از خوشحالی اشک تو چشمام جمع شد، انقدر ذوق کردم که یادم رفت تو اون سرما چکمه‌هام رو پام کنم. به طرفِ تلویزیون‌ رفتم و جلوش ایستادم.

خدایِ من بعد از دو ماه عزیزانم رو دیدم.

مادر، پدر، برادرام، عروسا و نوه‌ها.

گردنم درد گرفت، اما توجه نکرده و فقط چشم‌ شدم.


همه‌شون سالن بزرگِ قصر، جایی که من برای آخرین بار نشسته و قهوه میخوردم. جایی که کاشف اومد و بهم خبر داد که باید برگردی پیش سعید، نشسته بودن و طناز یه نوزاد با لپ‌های قرمز تو بغلش بود.

ملکه کنار طناز نشسته و از ته دل لبخند میزد. همه‌شون می‌خندیدن... و اسمِ نوزاد رو پری‌سیما گذاشتن.


شاه طبق‌ معمول، سخنرانی کرد. که به خاطر قدمِ خوبِ این دختر، دیگه سودایِ جنگ با هیچ احدالناسی رو نداره و یک هفته تو کشور جشن و پایکوبی به راهِه.


شاه فقط میخواست زندگیِ دخترش رو خراب کنه که کرد. بدجوری هم‌ زندگیم رو بهم ریخت و سرنوشت سیاهی برام‌ رقم‌ زد.


از تماشایِ تک‌تکشون سیر نمیشم.

خوش‌ به حالِ طناز، چه عزیز و ارزشمند...

پدر گردنبند جواهرنشان و شکیلی به طناز هدیه داد.

پاهام درد گرفت و کمی بعد بی‌حس شد.

به پاهایِ لُختم نگاهی انداختم. کفِ خوابگاه به خاطر سوراخِ سقف، همیشه آب داشت و تو اون سرما آب کف سوله کمی یخ بسته بود.


یکی از زن‌ها شروع به لَعن و نفرین کرد و بقیه هم به خانواده‌ی‌ سلطنتی بد و بیراه گفتن. نمیتونم ازشون دفاع کنم، شاید حق دارن. خود من یه زخم‌ خورده بودم، از طرف شاه.. شاهی‌ که به دخترش این خدمت رو کرده، ببین رو دل بقیه چه داغی گذاشته که اینطوری از خجالتش درمیان!!

حسی آمیخته با ذوق و حسرت، نگاهی غمگین... آهی که تمومی نداشت، با دلتنگی.


- خاموش کن اون بی صاحب رو، حالم از دیدن این دزدا به هم خورد.


تلویزیون خاموش شد و من موندم و یه دلِ تنگ و غمبار...‌ برگشتم تو تخت و پاهایِ یخ زده‌ام‌ رو تو پتوها پیچیدم و زانویِ غم‌ بغل گرفتم.


یعنی تو این مدت، یه بار هم مادر نخواسته برخلاف خواسته‌‌ی شاه و قول خودش، یه‌ زنگ به دخترش بزنه تا قضیه رو بفهمن!!

این مشکل بغرنج، با یه تماس ممکن بود حل بشه. حس میکنم قلبم دیگه قابل استفاده نیست واسه ادامه‌ی زندگی.


با دیدن خانواده‌ام کم آوردم. دست رو دلم گذاشتم و به صفحه‌ی سیاه تلویزیون چشم دوختم.


من از اونی که نشون میدم، از اون دختر قوز کرده، از اون هیولای وحشتناک زیر ماسک سیاه، از بهترین مشاوره به قول مریم، ویران‌تر بودم.

#پارت_700مات تلویزیون شدم. پالتو از دستم زمین افتاد.- خوش به حالشون، بدبختیاش برا ماست، سور و ساتِش ...

هعییی خدااا 

یعنی یبار سعید یا ملکه سراغ مهدخت و نگرفتن؟

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

پارت های امروز تموم شد؟

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   nazi09  |  13 ساعت پیش
توسط   domino18  |  12 ساعت پیش