ازدواج من و شوهرم سنتی اصل بوده و پدرم یه اخلاقی داره انگار گرگ دنبالش کرده
کلا من شوهرمو غیر شب خواستگاری تا حالا ندیده بودم و وقتی رفتن من به پدرم گفتم نمی خوام ازدواج کنم و جوابم منفیه ولی پدرم کلا نظر من به کتفش بود و فردای خواستگاری زنگ زد بهشون جواب مثبت داد
حالا شوهرم بعضی وقتا که حرف خواستگاری اینا میشه به شوخی میگه فکر کنم رود دست بابات باد کرده بودی که فرداش زود زنگ زد یا میگه من شنیده بودم وقتی میری خواستگاری تا جوابتو بدن یکی دوماه طول میکشه
رابطه من و شوهرم خوبه ولی گاهی از حرفاش ناراحت میشم و دوست دارم داد بزنم بگم من اصلا نمی خواستم باهات ازدواج کنم به زور منو عروس کردن تو ۲۰ سالگی