2777
2789

سلام

داستان از این قراره که من عروس اقوام نزدیک هستم،مادربزرگم،سر زایمان خواهرشوهرم این پلاک رو داده بود به مادرشوهرم 

چیز ظریف و کوچیکی بود،مثل اینکه خوشش نمیومده زیاد اصلا ننداخته بوده

سر عقد دادش به من

برعکس اون،مامانم عاشق این پلاک بود،همیشه جلوم میگفت وای خیلی قشنگه،من خیلی دوسش دارم و از این حرفا

منم همیشه عذاب وجدان داشتم چون مادربزرگ شوهرم مادره مادرم میشه

و این پلاک رو خاله ی مامانم از مکه اورده بوده

همیشه حس میکردم چرا به مامان من نداده،واقعا واجب بوده سر زایمان آخر مادرشوهرم اونم درصورتی که به هیچکدوم از زایمانای دیگش چیزی نداده بوده،اونو بهش بده؟


گذشت تا ما عروسی کردیم بعد از یه سال بی خونه شدیم،خونواده شوهرمم راهمون ندادن 

رفتیم خونه مامانم،وای این زن انقدر عذابم میداد،هر کس ندونه شاید میگفت نامادریشه نه مادرش

صبح که از اتاق میومدم بیرون قیافشو یه جوری میکرد بهم نگاه میکرد،انگار یه گرگ که میخواست حمله کنه،اخمش،دماغش،لباش،حالت چهرش

خودش گفته بود بیاین خونمونا،ولی با عروسی کردنم انگار هفت پشت غریبه شده بودم گرچه تو دختریمم فرق میگذاشت بین ما بچه هاش،ولی حالا صدبرابر بدتر شده بود

خیلی اذیتم میکرد

دوتا پلاک داشتم یه روز برشون داشتم رفتم بیرون اتاق دادم به مامانم گفتم برای تو،فقط برای اینکه باهام خوب بشه و همینطور عذاب وجدان اون پلاک هم دیگه نداشته باشم و بندازه گردنش و دیگه حسرتشو نخوره

گرفت ولی یه بارم  گردنش ننداخت،حتی یه بار،میگفت مادرشوهرت میبینه دردسر میشه


حتی یه بارم ازش استفاده نکرد

من خیلی دوسش داشتم،همیشه گردنم بود،اولین هدیه عقدم بود،اگه میدونستم نمیندازه هیچوقت بهش نمیدادم،عملا انداخته ته کمد،الان میخواد بفروشتش

ظریف بود،پولشم الان فکر میکنم شده شش میلیونی

الانم شدید شوهرم به همین مقدار پول احتیاج داره و دستش تنگه

فکر میکنن من خیلی وقته فروختمش،چون هدیه بهم داده بودن و شش ماه خونه مامانم زندگی کردیم و خودش میگه یه سال بودین😂 و خرجمونو دادن البته با زجرااااااا،خرجمونم که میگم  فقط برنج و پیاز و سیب زمینی گفتن مرغ خودتون بخرین،

چون خرجونو میدادن،دیگه منم حس کردم این به اون در و از شوهرم اجازه نگرفتم برای دادنش

همون روزا شوهرمم خیلی اذیتم میکرد،هرشب عرقخوری،کتک،دعوا،اونروزا تنهاترین بودم

فقط خدا دست انداخت کشیدم بیرون

الان هم عذاب وجدان دارم چرا باید پول لازمیم طلامونو اون بفروشه

هم خشم دارم نسبت به مادرم،چرا اذیتم میکرد اونروزا،چرا طلامو قبول کرد،چرا بعد از گرفتنش باهام خوب نشد؟

چرا حداقل ننداختش گردنش؟

چقدر هرروز به من عذاب وجدان میداد با حرفاش که عاشق گردنبند منه و دوست داره یکی مثلش گردنش باشه،طوری که من از گردنبندم متنفر شدم و تنها حسم به گردنبندم عذاب وجدان شد

الان چرا هرروز بهم زنگ میزنه و میگه مامان جون مامان جون؟چرا اونروزا نمیگفت


بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

امیدوارم اینقدر از این به بعد خوب بشه ارامش داشته باشی چه مالی چه روحی که همه اون روزارو فراموش کنی عزیزم...خب چرا اون روزا باهاش حرف نمیزدی که اینجا خونه امن من با رفتارات اذیتم میکنی چرا حستو نمیگفتی؟

درکت میکنم ولی دیگه حالا که دادی دیگه بهش فکر نکن از همون خدایی که همیشه همرات بوده کمک بگیر امیدوارم مشکلاتت حل بشه و اینکه بالاخره شش ماه موندی همونقدری خرجتون شده فکر کن فروختی دادی خرج خونه

من کاربر خربوریدان نیستم فقط ایشون رو دوست دارم کارآگاهان سایت لطفاً ایشون رو اذیت نفرمایییید باتشکر،🥰

زندگیت چقدر شبیه گذشته زندگی منه با مادرم. بنظرم پلاک رو ازش پس بگیر. مادر منو مادر شما خودشیفته ان. حالاتو بگو مامان از یه استکان لب پریده جرم گرفته ات خوشم میاد اگه بهت داد. به ولله نمیده. خداازشون نگذره. من که هیچوقت ازمادرم راضی نبودم و نیستم با رفتارو کارهاش😭😭که در حقم کرده. 

خداوندا تویی حامی وحاضر

بی خیال شو، رفتارای مامانت اون روزها خارج از تصور نیست، شوهرت داده بوده و از اونور با شوهر برگشته بودی.

کلا بی خیال شو تا خودت راحتتر زندگی کنی.

دیگه ۶ تومن چیزی نیست، کلا فکر کن همچین پلاکی نبوده.

و مادرتم حق داره، اگر مینداختش، جنگ میشد تو خانواده ها

دیگع دادی تموم شد رفت فک کن گم شده یا فروختیش قبلا

هرجوری مامانت رفتار میکنع تو خنثی باش ‌

امیدوارم پولی چند برابر اون پلاک وارد زندگیت بشع بهترشو بخری و اصلا دیگع یادت نیاد وجود داشته 

اسی الان زندگیت چطوره

خوبه خداروشکر،البته چالشم داریم،ولی نوددرصد نسبت به گذشته بهتر شده

بیشتر خودم عصبی میشم،یعنی میخام بگم الان اگه رابطمون بد میشه گاهی،فقط مقصرش خودمم چون خیلی حساس شدم و زود سرهرچیزی میریزم به هم

قبلا مظلوم بودم،با چیزایی که دیدم از شوهرم،خونوادم،خونوادش،اذیتاشون الان هرچیزی باب میلم نباشه سریع واکنش تند بهشون نشون میدم و دفاع میکنم

الان انگار اونا از واکنش من میترسن،همشون سر جای خودشون نشستن

ولی چیزی که من از دست دادم،از یه دختر اروم و مظلوم تبدیل شدم به یه نفر که زود از کوره در میره،حوصله نداره

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز