کنار استخر زیر درخت چنار نشسته بودم ک شوهرم با اسب آمد و گفت
عزیزم پاشو سوار کاری کن
گفتم اوه یس من ندارم حال، ای ام فری خسته
گفت عزیزم پاشو
بعد بغلم کردو انداختم رو اسب
اسبه شیحه کشید با لگد زد تو شکم شوهرم
شوهرم بعد از چندتا گوز افتاد تو استخر
منم سوسماری شنا کردم و نجاتش ندادم چون سنگین بود
🧿🧿🧿🧿🧿