کلا اهل تصوف با خردورزی مخالف بودن.
عقل و عشق همیشه مخالف هم قرار دارن.
البته این به این معنا نیست که مولانا از فلسفه و خرد فراری باشه. خودش فقیه بود و توی فیه ما فیه یا مجالس سبعه چندین خطبه داره که مسائل کلامی رو مطرح میکنه.
باید دید این ابیات در چه بستری سروده شدن. یعنی داستانی که مولانا این موضوعات رو در اون مطرح کرد در باب چی بوده.
بعد دقت کن، مولانا از بیخ و بن منکر فلسفه و تعقل نیست.
مثلا داره میگه فیلسوف ستون حنانه که از معجزات پیامبر هست رو انکار میکنه. پس از حواس اولیا خدا (که حواسشون درواقع کشف و شهود عرفانی هست) بیگانه ست.
یا داره میگه دیو رو انکار میکنن ولی خودشون مسخر دیو میشن که احتمالا اینجا منظور مولانا از دیو همون شیطانه. (مطمئن نیستم. باید بیت رو پیدا کنم و تفسیر و تحلیل کنم.)
خردستیزی عارفان از اون جهت هست که معتقدند عقل انسان در درک مسائل عرفانی و ماورایی در میماند. با عقل و فلسفه نمیشه در مسیر عرفان و خدا قدم گذاشت و اتفاقا تمام اشعار عرفانی میگن وارد راه عشق که شدی عقل رو بنداز دور.
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بیتمکین بود
اونایی که میخوان با استدلال محض در راه قدم بذارن لنگ میزنن. چون همه جا عقل و استدلال قد نمیدن و این نه تنها عقیده مولانا و اهل تصوف، که عقیده کل مسلمانانه.
مولانا با اصل علم فلسفه مخالف نیست. و اتفاقا اگه بیای با فقیهی مثل محمد غزالی مقایسهاش کنی که اومده حتی کتابی در باب مذمت و بدگویی از علم فلسفه و فیلسوفان نوشته، خودش فیلسوف محسوب میشه!