عزیزم بسته به شرایط آدما نظرات متفاوته
منم از دعواهای یهویی خوشم نمیاد
البته تو نامزدی یا قبل بچه میرفتم و دلخوری پیش نمیومد ولی با بچه کوچیک دیگه مصیبته
سر اینجور دعوتا فقط یبار دعوامون شده اونم شدید که اونموقع من بچم ۳ ماهه بود
فک کن خونه من نزدیکه مادرشوهرم تو یه خیابون با فاصله ۲۰۰ متری
صب خانوم اومده خونمون هیچی نگفته که عروسش میخواد برا بچش اونجا تولد بگیره هیچی
عصر ساعت شیش و نیم البته تو زمستون دیگه شبه
همسرم اومده میگه داداشم منو دیده گفته شماهم بیاین تولد ...
اینم اومده که جمع کن بریم
بهش گفتم واقعا متاسفم نمیتونم من الان منتظر بودم تو بیای برم حموم خیلی چرب و داغون بودم
بچمم خواب بود
خلاصه...
هی زنگ میزد خواهر کوچیکش نمیاین میخوایم کیک ببریم و ...
من رفتم حموم و حتی تا اینجا انعطاف نشون دادم گفتم لگو کیک ببرن ما یکم بعد میریم...
دیدم لب و لوچه شوهرم آویزون شد
منم دیگه تحملم تموم شد
گفتم مادرت ظهر اومده نشسته یه کلمه نمیگه تولد داریم
زن داداش گوربه گوریت اگه میخواست دعوت کنه صبح زنگ میزد ظهر زنگ میزد من خودمو بچمو آماده میکردم
گفتم خاک تو سرت داداشت تورو دیده تو خونه مادرت معذب شده گفته لحطه آخری بزار به اینا خم بگیم
....
خلاصه دیگه
آدمای نفهم و کم شعور و بی احترام چقدر تو زندگی من دعوا انداختن .
آنقدر ازین کارا کردن الآن کلا قطع ارتباطم همسرمم کامل حق به من میده.
حالا جابه مادرش فرداش اومده تو خونه خودم با من بحث میکنه چرا زنگ نزدی تولد نومو به مادرش تبریک بگی
آخه شوهرم خودش تنها رفت نیم یه ربع بعد یه ذره کیک و میوه آورد
میگفت اون لطف کرده واسه تو کیک فرستاده....
اونموقع دوس داشتم از خونه پرتش کنم بیرون بگم برو به جهنم. ولی حیف که تربیت هیچوقت اجازه نمیده به مهمون تو خونم بی احترامی کنم.
فک کن تو خونه خودم با من بحث میکرد و قهر کرد
اونم مادر شوهر