2777
2789

همکارسابقم خانمه و 4سال ازم بزرگتره متاهل و بچه داره.من 27 اون 31سالشه. اون استخدام رسمی شد با آزمون البته باباش سهمیه داشت ولی اون به هیچکس حتی من نگفت باسهمیه قبول شده. میگفت من خوندم.من خودم استخدام نبودم .ما باهم خوب بودیم هرجا غم داشتم اون امید میداد ولی هی میگفت من استخدامم من استخدامم. اواخر که خواست مطب بزنه و درگیر کارای مطب بود هی از من میخواست شیفت عوض کنم باهاش منم میگفتم باشه.انقد برنامه شیفتامون فشرده شده بود که بم فشار اومد.مسئول بخش بم میگفت این پشتت میگه که تو استخدام نیستی و طرحی هستی و موظفی زیاد شیفت بیای ولی خودش رسمیه.من بهم برخورد چون همش مراعاتش میکنیم خب درسته من مجردم ولی خسته شدم.اونم خییلی بی دلیل عوض شد یادمه یه روز درد پریودی داشتم باش شیفت افتادم قرص خوردم خوب نشدم حتی نگفت بهتری یا نه. یه روز توگروه بحثمون شد بش گفتم چرا فکر میکنی بقیه بدتو میخوان خب شماهم همکاری کن اون جوابمو تو گروه با لفظ کتابی میداد و یه جوری که منو مقصر بدونه.روز بعد تو حیاط بیمارستان سرم داد زد که اصلا تو چی هستی و کی هستی و فلان و میکشونمت حراست و...

من اون لحظه میدونستم حق با منه ولی قلبم شکست و چیزی نگفتم چون واقعا حس میکردم درد تو سینه م جوریه که انگار شکستن قلبمو حس میکردم. چندروز بعد از کنارش که رد میشدم بغض داشتم. خیلی. اواخر میرفت به بقیه پیاما رو نشون میداد میگفت حق با منه و خودش باید بیاد ازم معذرت بخواد چون من بزرگترم و بچه دارم و فلان

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

آخر اومد گفت که تو چقد کینه ای هستی و روزای آخرته میخوای بری بیا حرف بزنیم من چیزی نگفتم. از اونور به بقیه میگفت خودش باید بیاد معذرت خواهی کنه. حالا شیش ماه از اون جریان میگذره ولی دلم براش تنگ شده

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز