همکارسابقم خانمه و 4سال ازم بزرگتره متاهل و بچه داره.من 27 اون 31سالشه. اون استخدام رسمی شد با آزمون البته باباش سهمیه داشت ولی اون به هیچکس حتی من نگفت باسهمیه قبول شده. میگفت من خوندم.من خودم استخدام نبودم .ما باهم خوب بودیم هرجا غم داشتم اون امید میداد ولی هی میگفت من استخدامم من استخدامم. اواخر که خواست مطب بزنه و درگیر کارای مطب بود هی از من میخواست شیفت عوض کنم باهاش منم میگفتم باشه.انقد برنامه شیفتامون فشرده شده بود که بم فشار اومد.مسئول بخش بم میگفت این پشتت میگه که تو استخدام نیستی و طرحی هستی و موظفی زیاد شیفت بیای ولی خودش رسمیه.من بهم برخورد چون همش مراعاتش میکنیم خب درسته من مجردم ولی خسته شدم.اونم خییلی بی دلیل عوض شد یادمه یه روز درد پریودی داشتم باش شیفت افتادم قرص خوردم خوب نشدم حتی نگفت بهتری یا نه. یه روز توگروه بحثمون شد بش گفتم چرا فکر میکنی بقیه بدتو میخوان خب شماهم همکاری کن اون جوابمو تو گروه با لفظ کتابی میداد و یه جوری که منو مقصر بدونه.روز بعد تو حیاط بیمارستان سرم داد زد که اصلا تو چی هستی و کی هستی و فلان و میکشونمت حراست و...