دوستان دوست داداشم تعریف میکرد
هرشب کارم این بود ک برم تو قبرستون کنار خونمون بشینم بعد همه هی میگفتن اینکارو نکن جوونی و. اینا منم حرف تو گوشم نمیرفت
ی شب ک اونجا نشسته بودم یهو ی جغد اومد رو سرم نشست
خیلی تررسیدم بعد یهو میگی تو تاریکی دیدم ی موجود با دستااای دراز تا زمینن وایستاده(ایشون خیلی ادم راستگوییع تازه مدیومم هست)