مادرشوهر من با ما ۴ ساعت فاصله داره ما ماهی دوبار میریم و هربار یکی دوروز میمونیم
مادر شوهر من سلیقش خوب نیست هر چی می خواد بخره باید یکی همراهش باشه یه وسیله ای می خواست بخره من و شوهرم رفتیم باهاش خلاصه دو تا مدل رو انتخاب کردیم مادرشوهر من ازون آدماس که یچیزی انتخابم کنی اگر خوبم بشه هی غر میزنه و قبول نداره و می خواد ایراد بگیره خلاصه من حرفی نزدم شوهرم از من نظر خواست من گفتم این مدل هم بد نیست بین دوتا مدلی که انتخاب شده بود هی شوهرم اصرار میکرد که اینو بگیر من آروم به شوهرم گفتم تو کاری نداشته باش بین این دوتا بزار خودش انتخاب کنه خلاصه یکیو خرید و اورد خونه
ببخشید طولانیه بقیشو پست بعدی میزارم