تورو خدا گیر ندید ب سنم الان مشکلاتم بیشتر از اینه ک بخوام ب این فکر کنم
مامانم از اولش با ازدواج من راضی نبود هم بخاطر سنم هم بخاطر شرایط مالی نامزدم
از روزی ک نامزدی کردم یچیز جدید میگه و هر روز این پسرو تو چشمم سیاه میکنه
منو با خالم ک (شوهرش فوت کرده دوتا دختر داره) نامزدیش بهم خورد مقایسه میکنه همش میگه اینده توام مث اونه
چپ میره راست میاد میگه نامزدتو بزار تو فشار بگو یخچال بخره بگو تلویزیون بخره بگو گاز بخره بگو فرش بخره
نامزد منم ی کارمند سادس از کجا بیاره خب😭
من عاشق نامزدمم عاشق کنارش بودن تو هر شرایطی ولی مامانم خیلی داره اعصابمو بهم میریزه
میدونم نگرانه میدونم دوسم داره ولی تا کی؟
تا کی میخواد رئیس زندگی من باشه
تا کی میخواد نگران من باشه
دعوای عقدی رو با من میکنه ک دست کم چهار ماه دیگس
از الان میگه پسره کجا میخواد پول عقدو بیاره بزارش تو فشار جمع کنه
خب من چیکار کنم😭
نمیدونم چرا اینقد هر روز اینا رو تکرار میکنه و فشار بهم وارد میکنه
نمیفمم باید چیکار کنم حتی خودشم نمیفهمه فقط دوس داری فشاری ک روی خودشه رو روی یکی دیگم بندازه