من روزهای خیلی خیلی بدی داشتم خیلی بد طوری ک شوهرم قسم خورده بود تا منو نکشه دست بر نمیداره و خیلی بد کتکم میزد و همش عاشق مادر و خواهرش بود منو جلوشون میزد و زایه میکرد ماشین به نام مادرش زده بود عروسی برام نگرفتن و به دلم موند مادرش تو گوشش حرف میکرد با من بدش میکرد بچم کوچیک بود جلوبچممنو با کمربند میزد توی خیابون میزاشت دنبالم منو میزد موهامو میکشید به مامانم میگفت خراب میگفت مامانت میخواست منو اغفال کنه به بابام فحش داد ولی میگفت توباید جلو مادرم وخواهرم تعظیم کنی خلاصه خیلی بد بود
الان مدتیه خیلی مدت کوتاهیه ک شثهرم خیلی خوب شده خداروشکر طوری ک میخواد برام جشن عروسی بگیره و ملی خرج کنه تا از دل من عروسی که نداشتیم در بیاد
از طرف دیگه هم مادرش مدتیه با یه مردی در ارتباطه و شوهرم دیگه سراغ مادرشو نمیگیره وخیلی حالش گرفته
الان همه چی خوبه خداروشکر ولی چون روزهای بدی داشتم میترسم همه چی همینطوری خوب نمونه و دوباره اون روزا بیاد خدا نکرده 😭😔