چنددددین ساله شاید۱۵ سال بشه دوستیم
اون چون ساختمون مادرشوهرشه من یبار رفتم خونش
ولی اون پنج شش باری اونده تو این شش سال متاهلی
بیرونو زیاد رفتیم
بچه ش که دنیا اومد یبار تو عروسی یبارم پارک همو دیدیم
طفلی بچش یه جوریه انقدولی خوشمزس
نمیدونم بخاطر بچه شه نمیدونم چشه تا حالا که پسرای هردومون یکسالو نیمه ان بیست باری شده بهش گفتم بیا بیرون هربار یه بهونه حموم میرم بچم خوابه مهمون دارم کار دارم مهمونی میرم و .... نیومده پیچونده آغا این دوستم یه جورایی عاشق من بوده و هست اینجوری نی ک بگم خوشش نمیاد... امروز بهش گفتم دیگه باهات قرارنمیزارم اه چ وضعشه بگو نمیامو تموم
ولی ناراحت شده ازم
خب من چی کنم .؟؟؟؟به نظرتون دلیلش چیه