سلام سر یه موضوع با شوهرم بحث داشتیم اینم بگم شوهرم تو هر کاری فقط خونوادشو قبول داره و من و اصلا؛اونشب خونه خواهرش بودیم یه دلمه پخته بود با یه برنج که واقعا نمیشد خورد چند نفر کشیدن ولی نخوردن بعد شوهرم میگف برو ازشون سوال کن چیزی که بلد نیستی منم گفتم آره باید برم بپرسم چطور انقدر بدمزه درست میکنین و غذای اونشبو گفتم. جوش اورد گفت غلط کردی راجب دستپخت خواهرم حرف میزنی و ازین حرفا بعدش گفت خونوادم انقدر باهات خوبن و احترام میزارن منم گفتم خودت شاهد بودی بارها بی احترامی کردن و من بازم بی احترامی نکردم. اینم بگم خیلی بها دادم به خونوادش. البته مشکل من تو بحث شوهرم بود نه خونوادش در اصل...
بعد یه جریانی پیش اومده بود دو سال پیش جاریم یه حرفی زده بود واسه خواهر شوهر مطلقم که خاستگار اومده بود جاریم به خونواده خاستگارش گفته بود این هر روز صیغه یکی میشه اینو نگیرین
و ازون طرف من که 4 سال خواهر شوهرم انقدر عذابم داده بود که زندگیمو زهر مار کرده بود واسم من به اونا گفتم خواهرشوهرم یدونست انقدر خوبه و کلی تعریف گفتم به هر حال زشته غیبت کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
امشب به شوهرم میگم 4 سال شاهد اذیت های خواهرت بودی و خودتم پا به پاش اذیتم کردی یذره رو من تعصب نداشتی انقدر رو خونوادت تعصب داری که دستپخت بدشونم گفتم منو جر دادی. میگه خواهرم دلیل داشته واسه کاراش خواهرم از رو اول تو رو نپسندید میگفت زشته قیافش اینو نگیر ولی من گرفتمت خواهرم بخاطر قیافه زشتت اینطور بود. حق داشته من برادرش بودم
میگفت الان قیافتو قبول کرده واسه همین اذیت نمیکنه مشکل من شوهرمه که باور داره
مگه اون باید قبول میکرد واسه آدمهای بیخود بینتون خراب نکن بگو خودم میدونم از اونا خوشگلترم برای همین اینو میگن اما ناراحتم اینه من که انتخاب تو بودم بهم این حرفها رو میزنی خلاصه برا خودت ارزش قائل باش