حسابکن شما من پانسیون خیابان وصال شیرازی بودم
بخدا تخت بالایی من دوتا دختر بودن همجنسباز
جلوی چشم ما لب و لوچه میگرفتن از هم
میرفتیم به حراست شکایت میکردیم میگفتیم ( من که تخت هایی دیگه) تخت خالی دیگه نبود که بریم
مجبور بودیم بسوزیم و بسازیم
با هم میخوابیدن رو تخت یه جیییییر جیری مینداختن به این تخت صاحب مرده که نگو و نپرس