تاپیک قبلمو بخونید تا جریان و بفهمید...عصر رفتم خونه خاله ام بهش سر بزنم یهو مادر شوهر و پدرشوهر دختر خاله ام اومدن گفتن پسرمون غلط کرده گوه خورده گفته پژو پارسمو میفروشم عروسی میگیرم دختر شما صیغه ی پسر ما بوده خواسته حامله نشه نهایت ما صیغه رو باطل میکنیم مسئولیت خرابی دختر شما با ما نیست اگه عروسی میخواین خودتون از جیب بگیرین اگه هم نخواین برین سقط کنین تا سال دیگه ک پول بیاد دستمون سر فرصت عروسی بگیریم...یهو یک جنگی شد همه ریختن بهم تو این اوضاعم داماد یهو سررسید اینقد زد تو سر خودش گفت ولم کنید زنمه خودم خرج عروسیمو جور میکنم یهو باباش بلند شد چنان هلش داد سرش خورد تو در داد و بیداد ک بتوچه عروسی بگیری پدرش وظیفشه بگیره شوهر خالمم پدرشوهر دخترشو گرفت زد منو شوهرمم این وسط هی اینو جدا کن اونو جدا کن یهو دختر خاله ام از حال رفت داماد به همراه شوهرم بردنش بیمارستان سرم بزنه یعنی یک وضعیییی شده...حالا شوهرم اومد خونه گفت داماد سند پژو پارس و داد دستم گفت فردا بده دوستت که نمایشگاه داره برام ردش کن تا این بیشرفا یک بلایی سر زن و بچه ام نیوردن بعدم اگه پدر مادرم نخواستن نیام عروسیم...شوهرمم بهش گفت خونه باغ بابام تو نجف آباده هزار متره یک ساخت ۱۰۰ متری ام داره قبلا هم اونجا جشن گرفتیم همونو میز صندلی بچینیم یک ۳۰۰ نفرم دعوت کنیم جشن و راه بندازیم بقیه پولتم بده یک ماشین سبک بذار زیر پات...قراره پنجشنبه هفته دیگه پدرشوهرم باغ و حاضر کنه ک بدن صندلی بچینن بازم میام میگم چیشد فعلا ک با پادرمیونی شوهرم و باباش بخیر گذشته...ولی نظر پدر مادر دوماد به این بود ک بچه سقط شه صیغه ام بهم بزنن حیوونای عوضی