من با اقایی اشنا شدم
دقیقا شیش ماه قبلش خواب یه اقا پسری را میدیدم
که روحامون یکی شده و خیلی بهش علاقه دارم
چند بار خوابو دیدم
بعد شیش ماه به طور تصادفی با یکی دعوام شد و خیلی نفرت داشتم ازش ولی کم کم صمیمی شدیم
برنامه خاستگاری چیده بودند و قرار بود بیان برای خاستگاری
یکدفعه اون اقا پسر یه مریضی گرفت که کلا به نابودی رسید و دوباره جون گرفت و ادامه داد..
ولی دیگه علاقه ایی به من نداره
درحالی که من دوسش دارم
الان نه میتونم تموم کنم باهاش نه میتونم ادامه بدم چون خیلی بی توجهی میکنه
اصلا نمیدونم چیکار کنم