بدی زیاد خیانت کرد انداخت گردن من کفت دوست پسر خواهرت بوده من سنم کم بود اونموقع
هرگوهی خورد انداخت گردن من همیشه بین من ومامانم میخواست بهم بزنه همیشه خدا از زیر زبونم حرف میکشید میرفت بمامانم میگقت سنم کم بود مامانم حساس بود روپسر اینا ب این میگقتم این میرفت میگفت کارایی ک من براش کردم وچشمشو نگرفت یطرف خونواده صدشونو گذاشتن اما عنتر خانم همیشه پرتوقع تر شد کلا اسطوره بدیه