تو دوراهی موندم دلم گرفته از همه تنهام نمیدونم چیکار کنم جدا بشم یا نه

[QUOTE=362727022]مند اگه سیاست داشته باشم بکشمش طرف خودم[/QUOTE

عزیز دلم، اینک ساسیت داشته باشی بتونی بهش بفهمونی یه سری چیزا تو زندگی تصمیم مستقل خودتونو فقط میطلبه خوبه،

ولی یارکشی و جناح بندی نکن، ک تا آخر درگیری داری

استقلال فکری با حفظ احترام

منم خیلی میترسم مامانمم فقط باهام قهره 

مشاوره نرفتم تاحالا حتی پول همونم نداشتم😑😪

فقط چند شبه تنهام و همش دارم فک میکنم چیکار کنم 

شوهرمم میاد دم در راش نمیدم چون واقعا ازش ناراحتم فقط میگم خدا سر خواهرش بیاره خدا سرشون بیاره من حتی طلاقم بگیرم نمیتونم برم پیش مامانم چون روانی میشم

باید یاد بگیری و تمرین کنی ، فکر نکن نفر بعدی پسر پیامبر از اب درمیاد ،هر کسی یه ایراداتی داره خوبی ها و بدیهایی داره

با لحن و گفتار تاثیر گذار با جمله های میخکوب کننده ی خنثی قشنگ میتونی بکشونی طرف خودت و حریم خونه ات حفظ بشه

از اونورم اصلا با مادرش تنش نداشته باش و خیلی نرم و با لبخند بی خیالی طی کن

وقتی میگی مثلا ارکوپال فلان چینی فلان تو به حالت طلبکار حرف نزن یا از مادرش چیزی نگو ، یه کم صبر کن و بعد با نشون دادن مثلا عکس چینی های خوشگل از ترجیح چینی حرف بزن

یه مدت باید اینجور پیش بری که اون دو تا چیز رو بفهمه یکی اینکه تو نسبت به مادرش گارد نداری ، دوم اینکه بسیار عاقلی و برای هر کاری دلیل و برنامه ای داری

شاید ازت دلخوره

شاید تو هم جاهایی اونو ناامید کردی 

وقتی چیزی خراب میشه اکثرا مواقع یه طرفه نیست دو طرف مقصرن

سعی کن زود نبری، زود جوش نیاری، صبوری رو تمرین کن

قربونت منم کلی مشکلات دارم خاهر مادرم دارم ولی هیشکی به هیشکی کمک نمیکنه اول ببین خاسته خودت چیه

وای امان از دست مادر ها نا اگاهانه درد ادم زیاد میکنن منم چند روز پیش گفتم مادر من درد من خودش زیاده تو چی میگی این وسط😂

الان چرا میخواد خواهرش رو بیاره پیش شما باهم زندگی کنید؟ مگه خواهرش تنهاس یا بابا مامان ندارن؟ نمیفهمم...

میگه مامان بابام اذیتش میکنن یه شهر دیگس  (یک ساعت فاصله داریم)میگه بیاد تو خونه ما زندگی کنه منظور از اذیت اینه که نمیذارن تا ۳ شب بیرون باشه

بعد میگه بلد نیست غذا بپزه تو بپز اومد اینجا من ماشینمو بفروشم براش خونه اجاره کنم تو غذا بده بعد خواهر شوهرم با من خوب نیست بهم فحش میده 

پدر مادرشم برای اینکه خودشون راحت زندگی کنن اخر هر هفته میفرستنش پیش من 

میدونی استاد عزیزی چی میگه... میگه درد جامعه ما واختلاف بین زن وشوهرای ما اینه که زنها یاد نگرفتن بگند چشم...برای مردها حفظ اقتدارشون از همه چیز مهمتره حتی از اینکه زنشون دوسشون داشته باشه اقتدار مهمتره...سعی کن اون لحظه که همسرت میگه فلان چیز بهتره مخالفت نکنی...بگو چشم...بعدا تو خلوت بهش با دلایل منطقی حذف خودتو بگو بعدم بگو چون تو مردمنی درآخر تصمیمت برام مهمه...مطمین باش اونم حرفی رو میزنه که تو‌میخوای...خودتو بین اون ومادرت قرار نده که بازنده ای...مردهامادرشون جزوخط قرمزشونن...سعی کن مادرشو مثل مادرخودت بدونی...مهربون باش باهاش تا باهات مهربون باشه... به مادرشوهرت لازم نیس بگی چشم...هرچی گفت با خنده ردشو...اینا سیاسته...مطمین باش با هرکی ازدواج کنی این مشکل رو خواهی داشت...بهتره حلش کنی تااینکه بخوای صورت مسیله روپاک کنی...طلاق راهش نیس

که اینطور...واقعا حق داری... یعنی چی بیاد سوهان روح زندگی شما بشه؟ به نظر من اینکه با این نظر همسرت مخالفی خیلی درسته...اما اینکه همسرتو‌خونه راه نمیدی درست نیس... بگو من کلفت خواهرت که نیستم...اما بهتره به همسرت کمک کنی که خواهرشو با خانواده اشتی بده...نمیدون سرش رو یه جوری گرم کنین...تو شهر خودشون بفرستینش کلاسی جایی...توهم همراه همسرت  باش...سرشو شلوغ کنید تا اونقدر خسته شه ودست از سر زندگی شما برداره

واقعا همه ی این راه هارو رفتم ولی یهو ۴ صب زنگ میزنه که رگ دستمو زدم که شوهرمو بکشه اونجا بعد میره اونجا میبینه انگار گربه چنگ زده بعد میاد منو دعوا میکنه که تقصیر توعه ابجیم میگفت اگر زنت رام میداد نمیزدم رگمو