بچه بودم یه خانم خیاط جوون توی کوچه مون بود
مثلا شاید ۲۴ ساله اینا
از نظر من اون موقع اون خیلی بزرگ بود😂
خونه ی مادرش خیاطی میکرد
با مادرش زندگی میکرد
بعد مامان من هر وقت پارچه میخرید از همون پارچه یه مقدار بیشتر میخرید تا برای من هم لباس درست کنه
یه روزی رفته بودیم برای پرو لباس
همیشه بعد از مادرم نوبت من بود لباسمو در بیارم برای پرو
لباسمو ک خواستم در آرم مامانم و اون خانم خیاطه خندیدن گفتن این بار اصلا برای تو قرار نبود لباس بدوزم
بعد فکر کرد من ناراحت شدم 🥲
منو برد توی آشپزخونه و برام یه لقمه ی خوشمزه ی کتلت درست کرد🥲