اون دوست شوهرم که دوتا بچه کوچیک داره خانمش یکم هی ایراد و بهونه میگرفت
البته بنده خدا دوتا بچه کوچیکم اذیتش میکردند شوهرش و ما هم کمک میکردیم اما مثلن میخواستیم نهار بخوریم
هی میگفت اینجا نه نمیدونم پسرم اینو نمیخوره
شیر میدم اینو نمیتونم بخورم و .....
هی ما کوتاه اومدیم
تا اینکه یه روز از صبح زود رفتیم کنار دریا تا غروب
غروب خیلی گرسنه بودیم اولین رستوران نگه داشتیم پیاده شدیم
خانومم اومد باز نق نق که اینجا نه و نمیتونم غذاهاش همه با ماهیه ( راستم میگفت )
منظورم این نیس الکی بلایکید ک
داستان تموم شد لایکم کنید😭😂
یه عشق منو لایک کنه
راستش من یکی خودم نا نداشتم بلند بشم برم جای دیگه
هیچکسم بهش توجه نکرد و همه غذا سفارش دادیم
بیشترم کته با ماهی کبابی
اینم دیدم من بغ کرده نشسته دماغ اویزیون
دلم سوخت گفتم فلانی کتف و بالم دارند اونو سفارش بدیم برات؟
دیدم گفت نه و پاشد رفت
شوهرش نشست بع خوردن
باز من دلم پیشش بود هی نگاه کردم دیدم بیرون وایساده با بچه هاش
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
48 ثانیه پیش
48 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز