خب خب جونم بگه برات 😂
پدر شوهرم گچکاری میکنه
اومده بود خونه ما رو سفید کنه
منو دیده بود
بعدش به پسرش ( شوهرم ) گفته بود
یه روز شوهرمم اومد به بهونه اینکه مثلااا اونم میخواد کار کنه اومده بود منو ببینه
من همون موقع یه جورایی به دلم نشست همش با خودم میگفتم خدایا یعنی میشه از من خوشش بیاد 😂😂چند روز بعدش که کارش تموم شد زنگ زد به بابام صحبت کرد بابام اولش مخالف میکرد چون اونا از یه شهر دیگه بودن
کورد هستن ما شیرازی
چند جلسه اومدن خواستگاری دیگه بعد از اون ما یه جورایی با هم در ارتباط بودیم صحبت میکردیم
بعد از یکسال انقد اومدن و رفتن تا بابام اجازه داد 🥲😂یه چیزی بین سنتی و مدرن بود ازدواجمون