بچها من پارسال با خواهرشوهرم یه دعوای اساسی کردیم که جریانش خیلی مفصله خلاصه بخاطر دروغها و دخالتهای این خانم من ۷ ماه خونه بابام قهر بودم تو اون تایم خیلی چیزا برام روشن شد مثل اینکه بعد از هربار رفت و امدش خونه ما کلی حرف پشت من ب شوهرم میگفته کلی از دعواهای ما بخاطر دروغها و شرها و فتنههاش بوده و از فرد مطمئن شنیدم حتی به همه گفته بوده داداشم زنش و طلاق داده میخوام براش زن بگیرم و بچش و بزرگ کنم اینا رو گفتم بدونید چه جور ادمیه
خلاصه الان من ۸ ماهی هست برگشتم سرزندگیم و خب رفت و امد نداریم یکی دوبار با شوهرم تو خیابون دیدمش سلام کردم جواب داد و تمام
امشب هیئت بودیم من ایشون هم اومده بود با مادرشوهرم
من سلام کردم و اینا نشستم اخرمراسم بچم و بردم پیش مادرشوهرم ببیندش خواهرشوهرم اومد مادرش و ببره اصلااا محل ب من نذاشت منم چون سلام کرده بودم حرفی نداشتم باهاش بزنم سکوت کردم خلاصه خداحافظی هم ازم نکرد مادرش و برداشت با جاریم رفتن
دوباره برگشت بره دسشویی بچم و بغل کرد چندبار بوسید من هیچی نگفتم بازم محلم نذاشت رفت
من از وقتی برگشتم خونه هیچی از این جریانا ب شوهرم نگفتم ولی میترسم پشتم دروغ ب شوهرم بگه یه شر جدید ب پا کنه
از استرس این خانم خوابم نمیبره