سر اینکه از وقتی شما دو تا عروسا اومدید. پسرام دیگه مثل قبل به مادرشوون محبت نمیکنن.
شما عروسا به پسرای من بی توجهی به والدین رو یاد دادید.
منم جوابشو دادم و گفتم کافر همه را به کیش خود پندارد.
دیگه بحث بالا گرفت گفت مشو از خونه م برو بیرون.
حتی نذاشت لباس بیرون بپوشم.
با همون لباس تو خونه رفتم بیرون و مانتو شلوارمو از پنجره انداخت تو کوچه.
شوهرمم با مادرش قطع ارتباط کرد. اول که یه ماه تو ماشین میخوابید تا خونه اجاره کنیم ـ
بعدشم خونه اجاره کردیم.
مادرشوهره نه به پسرش گفت مردی یا زنده. ولی بعد از سه چهار ماه به پسرش اس ام اس داد و ابراز پشیمونی کرد. شوهرمم براش شرط و شروط گذاشت واسه اشتی. مادره زبونی قبول کرد ولی هنوز انجام نداده تا پسرش واقعی آشتی کنه