الان برای چی پیغام فرستادن ؟
_ برای مالک خان خواهرشو میخواد بگیره ...
خداکنه دعوا نشه ...
تنها کسی که میتونه حریف اون خانم بزرگ بشه فقط و فقط مالک خان ...
مالک خان ثـ.ـ.ـر_وتش از ار_باب هم بیشتر شده و دارایی هاشو خودش بدست اورده ...
همه میدونن اون بعد ار_باب چون پسر بزرگ میشه ار_باب ...
_ پس مراد چی اون ار_باب نمیشه ؟
_ تـ.ـ.ـر_س الان منم از همینه که خانم بزرگ الکی برای مالک خان زن نمیگیره ...
اون چشم دیدن مالک خان رو نداره حالا چطور شده که براش داره زن میگیره ...
_ شاید دختر خوبیه!؟
_ نه نیست ....
محبوب خندید و گفت : اون خانم بزرگ خودش یه کا_بو_س بزرگه ...
صدای فر_یاد مالک خان نظرمون رو جلب کرد رو به دایره زنـ.ـ.ـها که میز_دن گفت : مگه عروسی ننه هاتونه که میزنید ...
برید بیرون ...
بقدری عـ.ـ.ـصبی بود که همه چی رو پـ.ـ.ـرتاب کرد سمتشون و رفتن ...
خانم جون به ز_ور آرومش کرد و برگشتن اتاق بالا ...
همه چی رو بهم ریخته بودن کله سحری ...
همه جا پیچید که مالک خان داره ازدواج میکنه ...
و کسی خبر نداشت چطور قلب من داشت تیـ.ـ.ـر