میدونم طولانیه ولی میشه بخونی🥲❤️🩹
از اولش که من بچه بودم اون مرتیکه که کاش بابام نبود بیعار و بیغیرت بود و معتاد تا عصر میخوابید
ما همیشه بخاطر این عوضی گشنه و بی لباس و تو فقر بودم خونمونم هنیشه جنگ بود و مامانمم همیشه حالش بد و بخاطرش من از استرس زیاد نابود میشدم
هی میومد پس من دردودل میکرد و منو کاملا افسرده کرده بود😕
ما همش تو خونه بودیم و نهایت میرفتیم مدرسه
نه خوب خوردیم نه خوب پوشیدیم نه گشتیم نه مسافرتی خونه هم که بودیم جهنم بود
مامانم حق نداشت با فامیلاش رفت و امد کنه حتی تلفنی حرف بزنه
انقد دعوا و کتکاری و بلا سر مامانم اورده ولی هنوز خا...مالشه
اگه مامانم حالش بد میشد به یه ورشم نبود ولی مامانم دورش میگشت
منم بخاطر اینکه مامانم خیری از زندگیش ندیده مثه احمقا همش درگیر حرص و افسردگی بودم درحالی که خودش خا...مالی شوهرشو میکرد
این مرتیکه عوضی غذا باب میلش نبود قابلمه رو با جاش میزد تو دیوار
وسیله پرت میکرد داد میزد
خیلییی از شبا بخاطر ترس پاهام سست میشد دستام میلرزید خب فشار عصبی بود روم همش
کتکم میزد و مجبورم میکرد غذایی که ازش متنفرمو بخورم فکر کنید!همتون یه غذاهاییو دوست ندارین بعد با بغض و گریه و کتک مجبورتون کنند بخورین
من دوازده سیزده سالم بود خودم همیشه خونه رو مرتب میکردم گاهی ظرف میشستم
ولی این کثافت روانی کتکم میزد و محبورم میکرد ظرف بشورم وقتی میشتم کتک میخوردم که ورا اب زیاد مصرف میکنم
پر حرص و تنفر بودم
چپ میرفتم فحش میشنیدم راست میومدم نفرین میکردن
بدون لباس گرم زمستون میرفتم مدرسه مثه چی میلرزیدم از سرما
تو جمع کتکم زده بود تحقیر میکرد
از بچگی خار بودم تو چشمش
حرفایی که بچهای خواهرش بهش میگفتن هرهرو کرکر راه مینداخت منم میومدم همون شوخیو میکردم مثه سگ پاچمو میگرفت
میرفتم سرکار پول نمیداد صبحونه و ناهار ببرم گشنه میموندم اصلا براش مهم نبود
میرفتم اونجا همه قابلمه غذا داشتن گریم میگرفت:)
شب زود بخوابم دیر بخوابم فحش میده بقران راست میگم میزم دسشویی بخاطر استفاده کردن از اب گرم نفرین میکنه میرم حموم اگه از نیم ساعت بیشتر بمونم لامپ روشن کنم بخاری بلند کنم میخواد دق کنه
اگه بفهمه کفشم پارست علنا خوشحالی میکنه سه چهار ساله یه مانتو رو میپوشم
هرشبببب بی دلیل این کاراش هست پشتم ک...شر میگه فحش و نفرین بد میگه کلا دنبال بهونست
بخدا من باهاش حرفم نمیزنم اصلااا
خب تازه ۲۲سالمه اعصاب نمونده برام داغون شدم
چرا باید تحمل کنم؟
هزاربار گفتم با من حرففففف نزن عوضی دست از سرم بردار مرتیکه خر
نمیخوام بخاطر این عوضی سلامت روانمو ملا از دست بدم من خیلی جوشیم
همش حرص و جوش بهم میدن
کم مشکل دارم
من هنوز باید ازدواج کنم باید اعصابم قوی باشه چون قراره با یه مرد اشناشم و قطعا مشکلاتی دارم و شاید مشکلاتی هم با خانوادش من قراره بچه دارشم و اعصاب قوی میخواد
من باید برم سرکار
چرا باید از الان بی دلیل و سر کرم داشتن و حسادت و بیماریهای روانیه یه اشغال من اسیب ببینم؟
امشب دارم به مامانم میگم من امروز ناهارمو نخوردم مونده برای شامم میگه زیاده با داداشت بخور درحالی که کم بود منم سیر نمیکرد سر همین چیز کوچیک یه بحث کوچیک میکردیم
از اونور با داد و بیدار فحش میده که خاک تو سرتون فلان بشین الهی شما خانواده نیستین گهین😕
تو فیلم داشت یه چیزی میگفتن من زیر لب خطاب به بازیگره یه چیزی گفتم(انقد اعصابم خورد بود وثه ادمای خوددرگیر شدم)
مرتیکه خر اصلا نشنیده من چی گفتم فحش میده بهم که خاک تو سر خودت کنن گه نمیدونم فلان شده(خاک تو سر توهیمش کنن فکر کرد من با اونم)
صبر منم یه اندازه ای داره😕
گفتم معلومه تا غروب بخوابی سرکارم نری بیدار میشی هار میشی هرشب پاچه اینو اونو میگیری فقط چرا دست از سرمون برنمیداری مثه همیشه برو زیرپتوت باز بگیر بخواب
مرنیکه همش خونه باشه سرکار نره معلومه خاله زنک میشه
اونم از اونور داشت فحشای خیلی بدی میداد که نمیخوام اینجا بگم
اومده تهدید میکنه پا میشم میکشمت
پاشد اومد حمله کرد سمتم منم لگد پروندم نیاد نزدیک
موش ترسو اندازه سرسوزن خ... نداره رفت جارو برقیو برداشت با اون بزنه دید زور بلند کردن اونم نداره بلندش کنه حر میخوره یه وسیله بزرگ مال ماشین بود برداشت میخواست بزنه تو سرم منم تا تونستم سمتش حمله کردم چنگ انداختم و مشت لگد
محکم زد تو استخون پام همینطوری داشت ازش خون میرفت