دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
سلام خواهر مهربونم خوبی عشقمسلامتی شکر خدا خوبم..امشب خوابم نمیاد از بس ظهر خوابیدم
ای جاااانم. الهی دلت خوش باشه و تنت سالم.
کی اربعین میشه بریم پیادهروی ان شاءالله؟
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
سلام خواهر مهربونم خوبی عشقمسلامتی شکر خدا خوبم..امشب خوابم نمیاد از بس ظهر خوابیدم
چی میشد آدم به دوستای همدلش نزدیک بود از نظر مسافت؟
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
قربونت با دعای خیرت ..در کنار و با شما.جون من اگر میای بیا باهم بریم هرچند من اهل پیادروی نیستم زیاد ...
ای بلاااا...😁 یک دوست عرب خوزستانی دارم، اون هم اهل یاده روی نیست. فقط ماشین و تک تک... بلاها...
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
قربونت با دعای خیرت ..در کنار و با شما.جون من اگر میای بیا باهم بریم هرچند من اهل پیادروی نیستم زیاد ...
چند تا دوستیم ما... هر سال با هم میریم...میریم نجف و سامرا خادمی میکنیم بعدش هم کاظمین و بعد دوباره نجف...
بعد اونا در میرن! و میرن کربلا... من اگر توفبق داشته باشم پیاده میرم
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
ان شالله روزی هرساله با تن سلامت و دل خوشخیلی دوست دارم تا هوا خنکه برم
برو عزیزم... من مرخصی ندارم. وگرنه دلم میخواست تو خنکی برم
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...