من ازدواجم سنتی بود. مادرشوهرم اومد خواستگاریمو منو به پسرش معرفی کرد. ما عاشق هم شدیم.
بعد از عقد مادرشوهرم نتونست تحمل کنه که شوهرم دیگه محبتش به من بیشتر از محبتش به مادرش شده و با من بد شد که از وقتی پسرم با تو ازدواج کرده دیگه وقت نمیکنه مثل قبل برام وقت بذاره و به من محبت کنه، هر بار متلک مینداخت ولی من هیچی نمیگفتم تا اینکه یه روز وقتی من پیش مادرشوهرم تنها بودم. منو از خونه ش بیرون کرد.
از اون روز شوهرم با مادرش قطع رابطه ست. شوهرم دیگه خونه نرفت و مادرش حتی بهش زنگ نزد که تو مردی یا زنده.
شوهرمو از ارث محروم کردن. نه برامون عروسی گرفتن و نه تو پول پیش خونه به شوهرم کمک کردن. بابام برامون خونه رهن کرد.
ولی الان خوشبختیم و داریم کمکم پیشرفت میکنیم