من نه رفیق خاصی دارم که باهاش رفت و آمد کنم و برم بیرون
فقط گاهی میرم خونه پدر خودم و خونه پدر شوهرم
و با دوتا از خاله هام گاهی یا هفته ای یکبار دورهمی زنونه میگیریم و پیش همیم
در عین حال که کنارشون بهم خوش میگذره
اما وقتی میام خونه انگار روحم به اسارت رفته چون هم زبون تلخی دارن ، هم حسادت
و دل میشکونن با حرفاشون راحت
چند بار خواستم رابطم رو کمرنگ کنم اما یا حوصلم سر رفته یا واقعا از روی وابستگیه
بنظرتون کمرنگ کنم رابطه رو یا کنار بیام باهاشون و سعی کنم نسبت به حرفاشون بی تفاوت باشم