شوهرم بهش گفته من نیازم زیاده خیلی میلم بالاست یه نفر برام کمه
زنه میگفت روزی که تو رفتی شبش به من التماس میکرد که بیا خونمون کاری میکنم که لذتشو ببری
میگفت به من میکه یواشکی بیا بیرون میام دنبالت صبح زود برت میگردونم
بهش گفته تو با من باشی میبرمت سفرای خارجی هر چی بخوای برات فراهم میکنم
دختره میگفت من ناز میکردم شوهرت میگفت شما خانومی باید ناز کنی منم نازتو میکشم
در صورتی که ناز زن خودشو نمیکشه
اصلا چیزایی به دختره گفته که یه عمره من زنشم به من نگفته