انقدر سردو گرمه زندگیو بچشی،
من یادمه روزی ک رفتیم سرویس طلای عقدمو بخریم همسرم زیاد پول نداشت منو مجاب کرد یه طلای سبک بردارم. منم با ناراحتی برداشتم رو به مامانش کرد گفت این دختر خ ارزش داره دلم میخاد دستاشو پر النگو کنم (من شهری هستم ک به شدت طلا دوستیم)
سالای اول نتونست بخره ولی کم کم تونست.
الانم به کارم نمیادا. یه گوشه انداختم ولی نمیدونم پرا اون زمان ک نداشتم انقدر حس کپبود و خود تحقیری داشتم
خدا به هرکی هر چی میخاد بده
یه چی بهت بگم
خداشاهده هر پنج ماه ی بار خانواده همسرم دعوتم میکنن،
یه سفره اشونو برام نمیندازن.
هیچ طلایی خانوادش برام نخریدن،
ی هزاری کمک دستمون نکردن.
ی چند باری من هر دو هفته رفتم خونشون اونم برای غذا نه هااااا
انقدر اخم و تخم کردن حساب کار دستم اومد😅😂
اوااااایل چراااا
حتی گریه میکردم.
مخصوصا چون با رفیقمم عروس شده بودم.
اونا تو هفته دو سه بار دعوتش میکردن احترام میزاشتن. اونوقت منو ی پاگشا نکردن
خیلی دعوا میکردم با همسرم سر این موضوع
مادرشوهرم دخترا دور هم جمع میکرد ماهی و کباب و چیز میپخت اونوقت ی نیمرو جلو عروس زوری میزاشت.
ولی دیگ عادت کردم
چون عادت دارم سر شدم و دیگ ناراحت نمیشم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز