خانوادم اعتناد به نفس بیهوده میدادن
خیلی ازادی عمل
و وقتی بزرگ شدگ وارد خانواده شوهر شدم لطمشو خوردم
منو خرطور رودم خانوادم دوست داشتن با هگه بدیهام اصلن ازم عیب نمیگرفتن
وقتی وارد خانواده شوهرشدم اونم خانواده تی که رو همه چی حساس بودن نابود شدم له شدم فهمیدم خانواده ام ارزش بیخودی میدادن به ادم
جامعه تو رو بی عیر و نقص میخواد
اونوقت بود که شکستم