امشب بعد مدت ها بحثشو انداخت
اصلا چیزی راجبش نمیگه امشبم استثنا گفت
تعریف کرد شب قبل از فوتش اومده پیشم گفته مامان من میمیرم مامانم هم میخنده میگه خدا نکنه پسرم بابات بمیره
گفت نه مامان اگه بابا بمیره هیشکی برا شما مرغ و گوشت نمیخره من میمیرم شما هم پسر همسایه رو بیارین بزرگش کنید بشه پسرتون (پیش دبستانی بود)
مامانم گفت فرداش تو خونه نشستم داشتم کارارو میکردم یهو یاد حرفای دیشبش افتادم گفتم یا ابولفضلللل و پنجره رو باز کردم ببینم باهام مشخصه
دیدم نیست سریع پا برهنه دوییدم بیرون
و متاسفانه مردم جسد داداش منو تو اب درمیارن (روز تولدش)
بابام دو سال بعد فوت داداشم عروسی داداشش میشه
بزور میبرنش وسط برقصه
با گریه میرقصه و دسته رو ول میکنه و از اون روز به بعد هیچ عروسی نرقصیده تا الان که 65 سالش
همه میگن من شبیه اونم چشم ابروم مشکیه
ولی خودمونیما اکه الان بود یکی از زیباترین پسرای شهرمون میشد چون تو عکسای قدیمی چشم درشت مشکی با موهای کاسه ای چتری ذغالی