یه بار با چندتا بچه فامیل که تقریبا همسنیم تو روستای مادریم رفتیم جن بگیریم(هراز گاهی برا مسخره بازی نصف شبا میرفتیم که ادرنالین خونمونو تامین کنیم) تا یه مسیری که خونه ها تموم میشن میرفتیم و برمیکشتیم آخرین بار تا پشت آخرین خونه رفتیم که یهو یه پیر زن خیلی زشت دیدیم که یه چادر سفید پوشیده بود پاهاش رو زمین نبود ینی اصلا پا نداشت و نزدیک یه متر از زمین فاصله داشت و داشت میومد سمت ما و هرچی نزدیکی تر میشد قیافش بدتر دیده میشد ماام فرار کردیم و بعد یه دقیقه برگشتیم و چیزی نبود ولی روی کوها دیدیمش نزدیک قبرستون
بیارم که من و شوهرم داشتیم برمیکشتیم به سمت خونه مادر شوهرم من کنار یه قبر دیدمش که نشسته ولی خب کسی حرفمونو باور نکرد و مامانا فکر کردن که من از خودم گفتم تا بچه ها بترسن