دلم گرفته حالم خوب نیست
دوتا بچه پشت سر هم دارم از صبح زود تا ۱۲_۱شب باید کار کنم،خون داری،بچه داری،اشپزی،کارهای بچه ها،خودمم دارم کار میکنم
همسرم دست به سیاه سفید نمیزنه
صفر تا صد کارهای خونه با منه
امشب اومده جلوی مادرم میگه من دیگه نمیتونم اینجوری زندگی کنم
دخترت روانی شده همش دعوا میکنه با من
خستم
هیچوقت پشتیانم نبوده هروقت خواستم یجا باهاش مشورت کنم گفت ساکت حوصله ندارم
بعد امشب به مادرم میگه من در جریان کارش نبودم
چرا چون نزاشت هیچوقت توضیح بدم براش
اومد بهم گفت برو کلاس (ی کلاسی که اخرین دوره هسته و دیگه هیچوقت برگزار نمیشه چون استادش مشکل داره از لحاظ سلامتی)
گفت برو من شهریه رو میدم نگران نباش
امشب جلوی مادرم میگه من اصلا خبر نداشتم این میخاد بره کلاس من دیگه شهریه نمیدم
خیلی خستم
کاش خدا برام ی دری باز میکرد
حالا. خودمم هرچی درامد داشته باشم میزارم وسط زندگیم
اخ چقدر داغونم