دیروز رفتم از جلوی مغازشون رد شدم که حتی اگ شد چند لحظه ببینمش از دور .. از دلتنگی داشتم میمردم ..
داشتم رد میشدم داخل مغازه نبود داداشش بود ،بعد جلوتر دیدم داره از باشگاه برمیگرده ..
داشتم از پیشش رد میشدم نگام کرد چیزی نگفت انقد بغضم گرفت ک کل دیشب رو تا صب گریه کردم ..
حالم خیلی بد بود که نزدیکای صب ۵ بود هردو آنلاین بودیم یهو پیام داد سلام ..
نمیخواستم جوابشو بدم سین کردم جواب دادم نوشت فردا میتونین همو ببینیم ..
انگار تموم وجودم منتظر این حرفش بود ..حالم کلا عوض شد اون گریه ها دیگ گریه ذوق بودن
گفتم کجا ؟
فقط گفت میام دنبالت منم گفتم باشه ..
خلاصه امروز باهم رفتیم بیرون انگار ن انگار ک چیزی شده داشت حرف میزد و …
گفتم دوست دارم ..غرورمو خرد تر کردم و گفتم تموم نشه ..تموم نکنیم …هیچی نگفت و سکوت کرد فقط گفت بسه اذیت نکن دوتامونم..
جلوش گریه کردم و بدتر خودمو خار کردم،هرچی سرم بیاد حقمه از خودم متنفرم که انقد ضعیف و بی غرور شدم ..
هیچکدوم از اینا بس نبود برگشتم بوسیدمش …خودشم بوسید ولی بعدش گفت نکن ..گفت اذیتم نکن ..
قلبم خیلی شکسته
هم از خودم
هم از اون
هم از همه چی …
چراااا چرا باید دوسش داشته باشم چرا اینا حق من نیست تروخدا بگین چیکار کنم دارم میمیرم انقد صحت زدم 😭😭😭😭😭😭
یک سال و نیم باهم بودیم